کد خبر: 1230566
تاریخ انتشار: ۰۳ خرداد ۱۴۰۳ - ۰۳:۲۰
دوستت‌دارم‌هایی از جنس مادربزرگ‌ها و پدر‌بزرگ‌ها
آن زمان نفهمیدیم. بعد‌ها که بزرگ‌تر شدیم فهمیدیم چقدر مادربزرگ احترام پدربزرگ را داشت و شاید این احترام از عشق میان آن‌ها بالاتر بود. روی حرف او در جمع حرفی نمی‌زد، اقتدار او را حفظ می‌کرد، گله‌و شکایت را به موقع می‌گفت، برای مشکلات مادی دلیل قانع کننده ارائه می‌کرد، وفادار بود. 
نیره ساری 

جوان آنلاین: پرسید پدر‌بزرگ هیچ‌وقت برایت گل خرید؟ گفت همه پارچه‌هایی که برایم می‌خرید گلدار بود! همینقدر با مفهوم، با حجب و حیا و البته شیرین! گل نمی‌خرید، اما پارچه گلدار می‌خرید. 
حیاط قدیمی ما درخت شاتوت بزرگی داشت که هم‌سن خودم بود. ۲۰ ساله بودم که از مادرم شنیدم درخت را خودشان کاشتند، اما وارد جزئیات بیشتر نشده بودیم. همه شاتوت می‌خوردند به جز مادرم که خوراکی رنگی نباید می‌خورد. ماجرا رسید به آسیب‌زدن ریشه درخت در چاه‌خانه و قطع‌کردن درخت قدیمی که فصل تابستان کیلو کیلو بار می‌داد. مادرم گریه کرد. گفتم چرا؟ گفت یادگاری بود، پدرت هدیه به دنیا آمدن تو به خاطر علاقه شدید من به شاتوت، نهالش را گرفت و در باغچه کاشت. برای من همین یک جمله کافی بود تا بفهمم چه عشق عمیق، آهسته و پیوسته‌ای را کنار خانه داشتم و حس نکرده بودم! روز قطع درخت شاتوت وسعت این عشق و محبت را حس کردم. 
آن زمان نفهمیدیم. بعد‌ها که بزرگ‌تر شدیم فهمیدیم چقدر مادربزرگ احترام پدربزرگ را داشت و شاید این احترام از عشق میان آن‌ها بالاتر بود. روی حرف او در جمع حرفی نمی‌زد، اقتدار او را حفظ می‌کرد، گله‌و شکایت را به موقع می‌گفت، برای مشکلات مادی دلیل قانع کننده ارائه می‌کرد، وفادار بود. 
دوست داشتن را خودشان و اطرافیان حس می‌کردند. دوستت‌دارم‌های از جنس مادر‌بزرگ و پدر‌بزرگ خاص و عجیب بود. نه موبایل داشتند و نه فضای مجازی که شعر عاشقانه بفرستند و نه اهل «جان» گذاشتن پسوند اسم بودند. حاج‌خانوم و حاج‌آقا بودند و در نهایت صمیمت یک آقا یا خانم کنار اسم هم می‌گذاشتند. هرگز ندیدم اسم پدربزرگم را به تنهایی صدا کند. پدربزرگم بیش از ۴۰ سال است که به رحمت خدا رفته و مادربزرگم نه از کسی باکی دارد و نه رودروایسی، اما هنوز وقتی می‌خواهد خاطره تعریف کند می‌گوید «احمد آقا»
یادآوری ساعت قرص‌های قند و چربی و به راه بودن سماور گوشه اتاق، پیچیدن عطر فسنجان سرظهر و آبگوشت روز‌های جمعه و شنیدن یک «خانم» انتهای اسمش که گر می‌گرفت. دوست‌داشتنی بود از جنس اینکه وقت سرما کت تن می‌شدند و وقت ناراحتی گوش‌شنوا، وقت تنگدستی قناعت پیشه، برای درد‌ها شانه و برای اشک‌ها تسکین بودند. همه تن چشم و مراقب بودند و لبخند روی لب در زمان غم‌ها و ناراحتی‌ها بودند. دوست‌داشتن‌ها تمامی نداشت. نه سرد می‌شدند و نه تکراری. در اوج سختی‌ها هم حرف از جدایی نمی‌زدند. قبل از سفر به حاج‌آقا سفارش می‌کرد آب و روغن ماشین را چک کند. بعد از سفر دست‌پر می‌آمدند. خارج از خانه جز «حاج خانوم» و «منزل» اسم دیگری را نمی‌گفتند. حرمت قائل می‌شدند تا حرمت قائل شوند. تعریف هیچ‌زنی را مقابل همسرشان نمی‌کردند. اعتماد داشتند و صبح تا شب با تلفن نداشته و موبایل اختراع نشده زنگ نمی‌زدند. چشم انتظار بودن به شیوه غذای گرم و چای دم کشیده رأس ساعت خاص. خوردن غذا کنار یکدیگر بود. 
بچه‌ها جرئت نداشتند کوچک‌ترین بی‌احترامی به حاج‌خانم بکنند. اگر کسی غذایی را دوست نداشت موظف بود سر سفره بنشیند و از مادر تشکرکند. چای را از دستان مادربزرگ می‌گرفت و با دست روی زمین میزد تا کنارش بنشیند. تا قبل از آمدن حاج خانم و کشیدن بشقاب آخر خورشت دست به سفره نمی‌برد و اجازه هم نمی‌داد بچه‌ها دست بزنند. 
خانه‌ها مملؤ از آرامش بود در حالی که یک هزارم آسایش امروز وجود نداشت. مهر خانم‌جان‌های قدیمی به دل آقاجان‌های قدیمی آنچنان نشسته بود که جدا شدنی نبود و نسل به نسل منتقل شد.

برچسب ها: سبک زندگی ، مادر بزرگ ، عشق
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار